سما جون سما جون ، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
زهرا جون زهرا جون ، تا این لحظه: 20 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

روزمره های دخترانم

آرامش

همه چی آرومه .... خدا رو شکرررررر مامانی و بی بی جون رفتن کربلا .... ...
16 ارديبهشت 1394

پایانی و آغازی...

واپسین دقایق فروردین و باز رسیدن ماه بانوی فصل .... اریبهشت را میگویم زیباست و بی نظیر ......زمینیان اردی بهشت بر شما مبارکککککککک
1 ارديبهشت 1394

68 ماهگی همراه با یه بارون زیبا ....

68 امین ماهگردت مبارک عزیزکم ... دیروز دمدمای صبح هوا یکم ابری شد و بعد یهو خیل ابرا اومدن و یه بارون دبش شروع کرد به ریختن ...خدایا شکرررتتت ////  شما دو تا بعد مدتها به خاطر حضور دایی مجتبی رفته بودین خونه مامانی ... آقا جان  هم که صب کار بودن ... منم رفتم تو بارون زیر بالکن وایستادم و حسابی لذت بردم ... ولی خودمونیم حسابی سرد شده بود ... طوری که من درجه پکیج رو بردم بالا .... امروز هم سرد بود سر صبح .... امشب خاله جون گفت بریم خونه اش که با دایی اینا دور هم باشیم ... آقا جان رو راهی کردیم و رفتیم .... زهرا جون با دوچرخه و سما هم با اسکوتر ... یکم سرد بود ... خدایی آخر کاری دستای منم یخ کرده بود ... ولی خوب بود ... فردا هم ...
16 اسفند 1393

واپسین روزها

سلام عزیزای من .... این روزها داره به سرعت میگذره و من واقعا کم میارم ... از صبح که واسه تو بلند میشم تا وقتی آبجی رو میرسونم دایم در حال رفت و آمدم ... بودن فرناز کوچولو هم که دیگه حسابی سرگرمم میکنه ... الهی شکرررر این یعنی اینکه من زنده ام ... من هستم و از همه مهمتر سالممم ... شکرررررر..... اسفند که میشه همه چی رنگ و لعابش عوض میشه ... همه جا شلوغِ و همه در تدارک عید .... این روزها با توجه به اتفاق ناگوار و غیر منتظره ای که واسه عمه افتاد حسابی حالم یه چند روزی بهم ریخته بود .. گفتنی زیاده و من توانایی اش رو ندارم ... بزار خیلی چیزا بمونه تو پستوهای قلب خودم .... بگذریممممم .... کلاس اسکیت تون با موفقیت تمام شد مخصوصا س...
14 اسفند 1393

اولین خرید ....خاطرات پایانی دی ماه

نمیدونم این پست اولین خرید کجا رفته ... متأسفانه چهاردهم دی ماه طبق هماهنگی قبلی که مؤسسه انجام داده بودن ، یه لیست دادن که مایحتاج یه روز رو توش بنویسیم به همراه مقداری وجه نقد ببرید مؤسسه و برید مرکز خرید فرهنگیان خرید کنید .... عزیزمی اینقدر با ذوق اومدی و برگه رو دادی و گفتی : مامان شما فردا خرید نرید ... من میخوام واستون خرید کنم ... خلاصه من لیستم رو اینطور نوشتم 1: لوبیا قرمز شا.... 2: روغن مخصوص سالاد    3: خمیر دندون مخصوص بچه    4: یه دونه کیک تاینی خلاصه صبح رفته بودید و کلی بهتون خوش گذشته بود .... این شد تجربه اولین خریدت ....... فدات بشمممممممم .... فقط یه موضوع منو خیلی ناراحت کرد ... ظهر ...
27 دی 1393