68 ماهگی همراه با یه بارون زیبا ....
68 امین ماهگردت مبارک عزیزکم ... دیروز دمدمای صبح هوا یکم ابری شد و بعد یهو خیل ابرا اومدن و یه بارون دبش شروع کرد به ریختن ...خدایا شکرررتتت //// شما دو تا بعد مدتها به خاطر حضور دایی مجتبی رفته بودین خونه مامانی ... آقا جان هم که صب کار بودن ... منم رفتم تو بارون زیر بالکن وایستادم و حسابی لذت بردم ... ولی خودمونیم حسابی سرد شده بود ... طوری که من درجه پکیج رو بردم بالا .... امروز هم سرد بود سر صبح .... امشب خاله جون گفت بریم خونه اش که با دایی اینا دور هم باشیم ... آقا جان رو راهی کردیم و رفتیم .... زهرا جون با دوچرخه و سما هم با اسکوتر ... یکم سرد بود ... خدایی آخر کاری دستای منم یخ کرده بود ... ولی خوب بود ... فردا هم ...
نویسنده :
ملیحه
23:41