روزی پر ازاتفاقات خوب
صبح یکشنبه باید ساعت 5 حرکت مبکردیم به طرف قاین برای نمایش عروسکی.....5نفر بودیم....خودم...نگار....آیلار...مبینا1...مبینا2...دو نفرمون مسافرت بودن من و..آیلار...نقشاشونو بر عهده داشتیم .....من در نقش های طاووس(که از همه بیشتر دوسش داشتم چون با تکبر بود )..دخترک و رنگین کمان...آیلار.در نقش های کلاغ...گربه وکامیون...نگار.در نقش فرشته...مبینا1.در نقش موش...و.مینا2.در نقش تفنگ.... شب شنبه ساعت 4/30 بیدار شدم ...وسایل هامو جمع کردم و رفتیم با مامانم کانون... ساعت پنج حرکت کردیم ...من روی صندلی تکی نشستم،وقتی کمربندمو بستم، دستم یه بویی گرفت و حالم یه جوری شد،به سمت چپ میشدم صندلی بو میداد،به سمت راست میشدم کمربندم بو میداد...به بچه ها هم ک...
نویسنده :
ملیحه
16:39