سما جون سما جون ، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
زهرا جون زهرا جون ، تا این لحظه: 20 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

روزمره های دخترانم

امروز و دیروز

1392/9/4 16:19
نویسنده : ملیحه
101 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز روز پر کاری بود کله سحر بلند شدم و مقدمات ناهار رو گذاشتم و بعد زهرا جون رو بلند کردم تا آقا جون از سر کار اومدن بعد هم بساط صبحونه که با هم نوش جون کردیم ... زهرا جون رفت مدرسه و بعد چند مین به 9 من و سما جون رفتیم آریانا قرار شد اولین جلسه کلاس " م " رو برگزار کنیم که با دو تا از کلاسا شروع کردیم خوب بود و بچه ها علاقه مند بودن خدا کنه بتونم از عهده اش بر بیام تا مدیون بچه ها نشم ... خوشحالم که استاد و خانم زینلی تو این راه کمکم میکنن ... ظهر اومدیم خونه و ناهار و آقا جان رفتن سر کار و تا آبجی اومد ناهار خورد و رفتیم حمام رفرش شدیم و اومدیم و من و مامانی با خانم عمو جان میخواستیم بریم استخر ... بعد اذون مغرب نماز خوندیم و رفتیم سما جون رفت پیش بابایی و ما رفتیم استخر و آبجی هم رفت سالن ... استخر خیلی خوب بود کلی تونستم تمرین کنم به خوبی از عهده پای دوچرخه براومدم و کلی عرض استخر رو با پای دوچرخه رفتم خیلی راضی بودم ... بعد هم من جلسه دوم مکالمه رو داشتم که از اونجا رفتم کلاس تاپیکی که قرار بود راجع بهش صحبت کنیم" How should we do deal with tourist "  بعد هم listening و کلا خوب بود ساعت 9 هانیه جون با دخترا اومدن دنبالم و اومدیم خونه بعد با آقا جون رفتیم دنبال سما و کمی خرید مایحتاج ...و بعد هم التماس دخترا واسه اینکه آقا جون پیش ما بخوابن و ... موفقیت دخملا (: قسمت سوم کتاب" سیاوش" رو واستون خوندم و بیهوش شدین

اما امروز صبح قرار شد اولین جلسه انجمن برگزار بشه که ساعت 9 رفتم مدرسه و راجع به مشکلات مدرسه کمی بحث و تبادل نظر کردیم ... متأسفانه با اون که مدرسه غیرانتفاعی هست اما .... بیخیال چون از صبح به خاطر مشکلات اونجا جسابی کلافه هستم ...

برگشت رفتم دنبال سما و آقا جون و اومدیم خونه و آقا جون رو رسوندم درمانگاه و اومدم خونه ؛  زهرا جون ناهار خورد و بردمش کانون - ذوق انجام حکاکی رو شیشه داشت - با اونکه به خاطر بعضی مسایل خواستم محرومش کنم اما به خاطر بعضی شرایط دیگه با شرط بردمش ...بعد هم سما جون واسه خودش بند و بساط خمیر بازی پهن کردو مشغول شد و منم رفتم یه دستی به سر و روی ماشین کشیدم ...وبه قول سما جون ماشین شوستوندم (: خودش هم رفته بود پای سینک و ظرف غذاش رو شسته بود ...الان هم داره برنامه نقاشی نقاشی رو میبینه و تریسهای کتابش رو انجام میده ... یواش یواش باید برم دنبال آبجی ...

باقیمانده روز خوبی داشته باشین دخملای من ... دوستتون دارممممممم .... بوسسس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)