سما جون سما جون ، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زهرا جون زهرا جون ، تا این لحظه: 20 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

روزمره های دخترانم

روز معلم امسال ... اردو

ایییییی بوالعجب ... نی نی وبلاگ هم به روز شد ... این چند روز مشغول هماهنگی با یهعده از مامانا بودیم واسه خرید روز معلم ... روز 5شنبه با مامان نگار رفتیم بازار و بعد کلی گشت و گذار و دیدن ویترین مغازه ها و پیدا نکردن هیچ تو این مغازه ها !!!! بالاخره رفتیم همون تیکه ای که خودم قبلا نشون کرده بودم رو خریدیم ... یه سرویس عصرانه خوری 36 تیکه ... واسه دفتر هم یه قاب خوشگل ان یکاد.... صبح 5شنبه هم با سما جون رفتیم بانک و واسه تیچرش یه کارت هدیه خودمون صادر کردیم (: امروز هم شیرینی گرفتیم و رفتیم آریانا و هدیه تیچر و تشکر و بعد هم خونه ... از صبح برق رفته بود و تلف شدم تو خونه .. سما رو بردم خونه مامانی ... زهرا جون هم که اردو خور بود ... او...
13 ارديبهشت 1393

بازم همایش

الان از دانشگاه میام ... رفتیم یکم سالن رو سر و سامون دادیم و برگشتم خونه تا 4نیم میرم خدایا خودت کمک کن همه چی به خوبی بگذره ... حدودا 100 نفر شرکت کننده داشتیم ... تا عصر ببینیم چی میشه توکل به خدای مهربونم ...
6 ارديبهشت 1393

همایش ...

  خدا رو شکر استقبال از همایش بد نبود ... امیدوارم بهتر هم بشه //// به امید خدا
3 ارديبهشت 1393

ت مثل تفریح ...

این روزا بیرون رفتنمون به راه شده و شما دو تا حسابی از هوا لذت میبرین ... جمعه با عمه جون و بچه ها که از بشرویه اومده بودن رفتیم پارک کودک حسابی بازی کردین و ما هم از هوای تمیز اونجا لذت بردیم بعد هم ناهار خونه بی بی جون و بعدش هم رفتیم خور آب بازی کلی روز جمعه ای انرژی گرفتین ...کلی آب بازی و بعد خونه و حمام و شبم زود خواب تون برد ... هر موقع هم که وقت آزاد داریم سما جون زودی تقاضای پیاده روی میکنه ... امشب هم که  شام حاضری درست کردم و با مامانی و خاله و دایی رفتیم پارک کودک سما جون از اول تا آخر فقط بازی کرد یه حورده اومد یکم شام خورد و رفت ... به قول خودش کلی دوست پیداکرده بود ... میگفت کلی بهم خوش گذشته مامانی چون دوستای خوبی پیدا ک...
2 ارديبهشت 1393

روز مادر

دیشب بعد کلی پج پچ کردن با آقا جان که شیفت بیمارستان بودن ازم خواستی ببرمت دارشفا ... آبجی هم گفت میاد اون رو هم آماده کردم و بردمتون اونجا یه نیم ساعتی دور دور زدم که کارتون تموم بشه بیام ببرمت کلاس زبانت ... ساعت 7 اومدم دنبالت ... در عرض چند ثانیه یه - دلخشوری - شد ( چه طبسی با حالی گفتم من ) (: رفتی کلاس و کادویی که ئاسم گرفته بودین رو دادی میگی : نامردی نکنین هاااااااا نگاه نکنین تا من بیام ... منم گفتم : چشمممم رفتی کلاس و اومدی خونه و  سه تاییتون بوسه بارونم کردین و هدیه تون رو بهم دادین ... با هم رفتیم حونه بی بی جون و مامانی واسشون قلم قرانی خریده بودم .... تبریک گفتیم و برگشتیم خونه مامانی با خاله و بابایی نشستیم رو تخ...
31 فروردين 1393

ماهگردها ...

    امروز 126 ماه و 3834 روز= 184 روز  تا تولد  امروز 57 ماه و 248 روز = 84 روز تا تولد    پ . ن : جالبه که بین تولدتون فقط 100 روز فاصله است ... ...
25 فروردين 1393

پانزدهمین ... هفدهمین

به فاصله یه روز سالگرد عقد و ازدواجمون گذشت 10 فروردین 76 عقد 11 فروردین 78 عروسی به خودم و همسر عزیزم مبارککککککککککککککککککککک       ...
11 فروردين 1393

خاطرات سفر

اومدم خاطرات سفر رو مرور کنم ... اما حسش نیومد ... ذهنم مغشوشِ ... چی مهمه ؟؟ دارم فکر میکنم ... بین زندگی خودم و دیگران ... اول خودت ... بعد دیگران ؟؟ یا برعکس ... پس اینهمه سفارش به صله رحم چی ....؟؟؟ خیلی چیزا داره کمرنگ میشه  خیلی چیزا ... هههههههههیی  
9 فروردين 1393

سفر ...

  داریم یه چند روزی میزنیم به دل جاده ... چابهار ... امیدوارم همه چی در پناه خدا به خوبی باشه ... و به دخملا و خودمون خوش بگذره ... تا الان مشغول بستن و مرتب کردن چمدونا بودم ...پیشاپیش سال سرشار از موفقیتی رو واسه همه آرزومندم ... سال نو همه مبارککککککککککککککککککک  
24 اسفند 1392