روزمره های دخترانم

امروز بیستم جشن پیش دبستانی ات بود .... کلی برنامه اجرا کردین و کلی بهتون خوش گذشت ... سالن هلال احمر

چهارشنبه ساعت حدود 5 به طرف تهران پرواز کزدیم و ساعت ساعت 6 رسیدیم ... خدا رو شکر خوب بود ... تو طول پرواز جفت تون با پند تا از مسافرها دوست شدید که ردیف جلو ما بودن ... چند تا مهندس لهستانی که یکیشون خانم بود و کلی با هر دوتون گزم گرفته بود .... بابایی و مامانی و خاله و فرناز هم ما رو همراهی کردن ....اون چند روز حسابی خوش گذشت تقریبا اکثر روزهامون رو با خاله فاطمه و خاله محبوبه و خاله زهره میگذروندیم ..... پارک ... استخر ... تولد ساینا که خیلی بهتون خوش گذشت .... بعد هم بلافاصله یه سفر فوری از همنجا به مقصد .....   ...

امروز رسما آخرین امتحانت رو دادی و اومدی آماده بشی واسه پرواز به طرف خاله جون اینا ..... هر دوتون مشتاق ریرن رایان و ساینا هستین ....

...

امروز جشن روز معلم تو مدرسه آبجی بود ... کم کم داریم به پایان سال میرسیم . امتحانهای مستمر تون شروع شده .... خدا رو شکر ... هم تو زمینه موسیقی استادت ازت راضی هستن هم تو زمینه درسی معلم ات ...هم تو پیشرفت زبان ، تیپچرت ... هم تو زمینه ucmas ...به وجودت افتخار میکنم .... استاد خیلی اصرار دارن که ما هر چه زودتر خودمون رو به ب ی ر ج ن د نزدیک کنیم ... تا بتونی بیشتر از حضورت تو آموزشگاه واسه آموزش پیانو بهره ببری .... تا ببینیم چی پیش میاد ... سما جونم که هنوز مشغول فونیکسِ ... و خیلی عالی داره پیش میره ... کوچولو ترین سن رو تو ucmas داره ... سما جونم 70 امین ماهگرد تولدت مبارک جیگر من .... ...

همه چی آرومه .... خدا رو شکرررررر مامانی و بی بی جون رفتن کربلا .... ...