این هفته ...

اول هفته که مصادف بود با شب یلدا که خاله جون میخواست ولیمه فرناز جون رو بده ... همه خونواده این ور و اونور (: با هم بودیم .... چون خاله جون بهتر بود من اومدم خونه تا به کارهام برسم یکشنبه و دوشنبه معمولی گذشت من کلاس داشتم و رو یه آهنگ کار کردیم واقعا متنش زیبا و پر مفهوم بود جای تأمل داشت yesterday when i was young ...  خیلی زیبا بود ...

دوشنبه فقط به رفت و روب خونه رسیدم ... سه شنبه همه سر کار خودمون بودیم ... چهارشنبه یه سر اومدم مدرسه که با اتفاقات خیلی خوبی مواجه نشدم ):  سر فرصت برات مینوسم دخترم ... نیاز به یه تجدید نظر کلی وجود داره ... بعد هم معاونت سما و بعد خونه ... 5شنبه خودت رو آماده امتحان کانون کردی و قول داده بودی بهترین باشی و مثل همیشه بهترین بودی ... امروز صبح امتحان دادی ... بعد چون عمه جون و اینا میخواستن برن خونه خاله مریم ما هم یه سر رفتیم بعد ناهار من و شما و سما حون و مامانی رفتیم امامزاده حسابی بهم چسبید ... ماشین رو هم گذاشتم کارواش اتومات و رفتیم زیارت و دعا خیلی خوب بود چند روزی بود دلم هوای اونجا رو کرده بود ساعت نزدیک 4 برگشتیم ماشین رو تحویل گرفتیم و رفتیم دنبال فاطمه و بعد هم کانون واسه گرفتن نتایج آزمون امروز

شاهکار زده بودی تو شهر:  1    ... تو استان : 6 مطالعات اجتماعی  :  100  فارسی : 100 و علوم 80 و ریاضی 60 اگه یکم دیگه دقت میکردی حتما رتبه کشوری حقت بود اما بازم تبریک میگم چون قول داده بودی از آزمون 22 آذر بهتر باشه و بود ... دوستت دارم دخترک بااستعداد من ....

سما جون هم که این چند روز همش مشغول هوم ورکهای آریانا بود واسه خودش صاحبنظر شده بچمون تو زبان ... از اکسنت همه ایراد میگیره (:  فداش بشمممممممم  امشب هم که یه سر مامانی و بابایی اومدن و شما دوتا ساعت 10 رفتین بخوابین و اونا هم بعدش رفتن

خوابهاتون پرتغالی دخترکای من .... دوستتون دارم تا همیشه ...