سما جون سما جون ، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
زهرا جون زهرا جون ، تا این لحظه: 20 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

روزمره های دخترانم

هفته پر ماجرا ...

1392/9/30 1:20
نویسنده : ملیحه
112 بازدید
اشتراک گذاری

این هفته ، هفته شلوغ و پلوغی بود ... خاله محبوبه از تهران اومد پیشمون و یه 7،8 روزی موند ... حسابی جیگر شده این ملوسک من خوردنی خوردنی ... رایان جونم ... جمعه خاله مریم یکم درد داشت قرار شد شنبه 23 ام بره پیش دکترش که چکاپ بشه ... عصر شنبه رفت دکتر و بهش گفته بود باید بری زایشگاه nst بدی حرکات نی نی کم شده بود و صدای قلب پایین ... ساعت 6/5 رفت زایشگاه ... رفتم پیشش nst خیلی جالب نبود و قرار شد ساعت 9 تکرار بشه ... ساعت 10/5 بهش زنگ زدم و رفتم پیشش ... گفت باید امشب بخوابم تا صبح تحت کنترل باشم بچه های زایشگاه هم گفتن بهتره بمونه ... تا ثبح که دکترش بیاد تصمیم بگیره ... خاله جون گفت نیازی به موندن نیست و شما برین و من برگشتم ...

صبح یه شنبه 24 ازش خبر گرفتم و گفت دکترم نیومده و بیاد خبر میدم بهت ... من رفتم آریانا و و ساعت 9 خاله زنگ زد که دمتر گفته اینداکشنت میکنم تا دردهات شروع بشه چون اصرار به زایمان طبیعی داشت ... 9/5 گفت دردهام شروع شده و 10 تو بیای خوبه ...ساعت 10/15 عمو اومدن دنیالم و رفتم بیمارستان ... خدا رو شکر پرسنل همه آشنا و اجازه دادن برم داخل ...گان مخصوص پوشیدم و رفتم داخل بچه های زایشگاه گفتن پیشش بمون تا بتونی کمکش کنی دردهای خاله زیاد و زیادتر شده بود اما هیچ علائمی از پیشرفت زایمان نبود ... دلم خون بود اما نمی خواستم به روی خاله بیارم آخه من قوت قلبش بودم با هر دردی کلی واسش تو دلم اشک میریختم و دعا میخوندم ... تا 12 که دکتر اومد واقعا دیگه غیر قابل تحمل بود ... التماس کردم اگه قرار درد بکشه و cs بشه همین الان اقدام کنن که دکتر گفت تا 1 صبر میکنم و اون موقع تصمیم میگیرم ... به همه متوسل شده بود هر چی دعا تو ذهنم بود خوندم ... از 12/15 درداش هر یه دقیقه داشت بیشتر میشد ... و دیگه بی طاقت ... به بچه ها گفتم تو رو خدا کمکش کنین قرار بود استثنائا خاله رو اپیدورال کنن و بیهوشی هم اومده بود ... اما امان از جو افتضاح شهر کوچیکی مثل اینجا ... دکتر درد و دلش وا شد و میگفت با این کار جلو خیلی از cs های بی مورد گرفته شده اما امسال آقایونی مثل ... گفتن مادر باید درد بکشه اگر نه چطور میتونه بهشت زیر پاش باشه !!!!!!!!!!!!! واقعا پی باید گفت به این جماعت نفهم .....

خلاصه طرف مدت بیست دقیقه روند زایمان خیلی خوب شد و خاله آماده شد ساعت حدود 1/10 مین بود که رفت رو تخت و من دیگه اشکهام امونم نمیدادن و ساعت 1.31 دقیقه خوشگل خانم زمینی شدن و من غرق در شادی ...

اون لحظات ، خیلی واسم سخت بود که درد کشیدن خواهری رو ببینم اما تحسینش میکردم که میخواد همه چی طبق روال عادی خودش پیش بره ... تو اون لحظات به همه مادرهایی که این دردها رو تحمل میکنن درود فرستادم و بهشون افتخار کردم ... اون لحظه ای فرناز عزیزم رو دیدم ... همه چی واسم زیبا بود ... و فهمیدم که خدا چقدر موجودی به تسم " مادر " رو صبور آفریده ... خدایا بابت همه اون لحظاتی که به خاطر خواهری صدات کردم و تو اجابت کردی سپاسگذارتم خیلی زیاد ... با تمام وجودم تو اون لحظات صدای پات رو احساس کردم ... ممنونم و سپاسگذار از همه الطاف و بزرگیت خدا جونم ....

و از اون روز شال و کلاه کردیم و رفتیم خونه خواهری برای ضبط و ربط نی نی ناز و خواهری ... تا امروز که اومدیم رفرشی بشیم و هر موقع کاری بود برگردیم ... ممنونم از همسر عزیزم که این چند روز با صبوری نبودن من رو تو خونه تحمل کرد و حتی بالم شد برای نگهداری دخترا ممنونم سید جلال عزیزم باز هم خودت رو ثابت کردی با صبوری ....

خدایا شکرتتتتتت از اینکه همه چی به خیر گذشت فردا هم روزی است از روزهای تو خودت به خیر برسان آمین ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)