سما جون سما جون ، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
زهرا جون زهرا جون ، تا این لحظه: 20 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

روزمره های دخترانم

ته ران ...

1392/3/31 15:16
نویسنده : ملیحه
216 بازدید
اشتراک گذاری

بعد کلی اینور اونور شدن بالاخره سه شنبه 21 ام خرداد زاهی تهران شدیم تا بتونیم کمی پیش خاله جون باشیم ... پرواز آن تایم انجام شد سما جون کلی تو هواپیما دلبری کرد و کلی حرف زد دایم میگفت " وان تو  تری فر تشکر تشکر ... دخترِ ما داریم  (: تازه سه دوست حدودا ده برابر سن خودش هم پیدا کرد (: ... ساعت 1 و ده دقیقه مهراباد  بودیم ... عمو اومده بودن دنبالمون و حدود 2 رسیدیم خونه ...خاله جون اومد و ناهار خوردیم و کمی خواب ... عصر یه زنگ زدم خونه خاله فاطمه و قرار شد 5شنبه اونجا باشیم ... شب رفتیم پارک و سما جون اینا کلی بازی کردن ...

چهارشنبه :  صبح خاله حون رفت سر کار و من و مامانی مشغول تمیز کاری  بعد بساط ناهار و عصر چون خاله جون نوبت دکتر داشت همه با هم رفتیم یه دور زدیم و کمی خیابون گردی اما به خاطر انتخابات خیلی شلوغ بود که زود برگشتیم ضمن  اینکه سما جون هم خوابش برده بود ...

5شنبه : صبح با عمو رفتیم سایت چوب خاوران تا من از نزدیک رنگها رو ببینم تا بتونم یه رنگ مناسب پیدا کنم واسه اتاق دخترا ساعت 12 برگشتیم و دوش و ناهار و استراحت و عازم خونه خاله واسه تولد گلی دختر ساینا جون خیلی خوش گذشت مثل همیشه فقط ما بودیم و خاله زینت و رضا و دایی بهنام ولی هوب بود و با صفا یه جمع گرم و دوست داشتنی ... بساط تولد و شام و تا دیروقت بیدار موندن و استفاده از دی جی همسایه (: (: ساعت 3 خوابیدیم و صبح کله سحر بیدار و صبحونه و ناهار هم موندیم عصر قرار شذ بریم خونه زهره عمه که میخواستن برن پارک که موکول کردیم به روز دیگه دم دمای غروب بود که زدیم بیرون کما اینکه با اصرارهای زیاد خاله اما باید میرفتیم چون خاله جون شنبه رو خالی کرده بود تا بریم خرید نی نیاما تصمیم بر این شد که عمو که از طبس بیان دوشنبه واسه خداحافظی خاله جون اینا بیان خونه خاله

شنبه : سریع صبحونه خوردیم و من و خاله و عمو و زهرا جون که پایه اومدن و خرید واسه پیر خاله جون بود ... رفتیم امیر اکرم و خرید نی نی بعد کلی گشتن تونستیم یه کار خوب پیدا کنیم و خرید و ... از قیمتها نگم که دیگه هیچ ... افتضاح ... جنسی که پارسال به هر قیمتی خریده بودی شده بود دو یا سه برابر خلاصه خرید و برگشت که 4 حونه بودیم

یکشنبه : بعد ناهار زدیم بیرون که بریم واسه مامانی و دخترا خرید کنیم کوچه ب و شانزریزه که مامانی و اینا خرید کردن برگشتیم خونه

اما دوشنبه : زود زود ناهار آماده کردیم  یه دلمه خوشمزه و بعد ناهار بساط شام رو هم آماده کردیم که اگه خاله فاطمه زود بیان بریم پارک که اونا هم تا دایی بهنام و اینا رفته بودن و استراحت و حرکت تو ترافیک گیر کرده بودن و این شد که خونه موندیم و تا دیر وقت بساط حرف و بازی و ... که نیمه شب خداحافظی و اماده شدن واسه حرکت به تی بی اس

و سه شنبه : صبح زود بعد نماز نخوابیدیم و خداحافظی از خاله جون و حرکت به سمت مهراباد 10 مین از 7 گذشته بود که رسیدیم تا  کانتر باز شد رفتم و کارت پرواز رو گرفتیم و اما بوهای خوبی نمی اومداز گیت خارج شدیم و رفتیم سالن انتظار اما یهو تو برد زد منتظر اعلام و بعد هم کنسل ):

کلی حالمون گرفته شد هر چی به این در اون در زدم بلیط قطار پیدا کنم نشد و بالاخره از طریق عمو حمید آقا وی آی پی گرفتیم و قرار شد تا عصر بریم پیش خاله خلاصه رسیدیم و اونا خوشحال و ما دپرس از اینکه باید با اتوبوس برگردیم ):

ساعت 5 زدیم بیرون و ترمینال و حرکت به طرف طبس که با خودم عهد کردم که دیگه خ.... نکنم ):

صبح زود رسیدیم و دایی جون اومد دنبالمون من که خسته و کوفته بودم چون اصلا نمیتونم بخوابم بعد آقا جان از شیفت اومدن و اومدیم خونه کلی دخترا از دیدن بابایی َشون  ذوق داشتن ... با اون خستگی راهی بیرجند هم بودیم و ظهر باید میرفتیم که ساعت 2 حرکت کردیک و بعد کلاس آقاجان و زهرا جون عجله ای حرکت کردیم که باید آقاجان به شیفتشون میرسیدن

5شنبه تا دیروقت خواب بودم خداییش اصلا تو دو روز گذشته خواب خوبی نداشتم هول هولی ناهار درست کردم و قرار شد واسه رفرش با عمه جان بریم شنا که چسبید ... و شب هم بی بی جون آش درست کرده بودن رفتیم اونجا ...

و امروز واسه ناهار گفتم عمه جان  و بی بی جون و عمو اومدن خونه بزرگترا خوابن و کوچولوها مشغول بازی ...

سما جون این روزا خیلی بهتر و خانم تر شد داره آروم آروم یاد  میگیره که هر نکته مکانی دارد ههههه

دوستتون دارم و دیشب تو فکر این بودم که چقدر خدای مهربون الطاف زیادی رو به من داده خدا جون سپاسگذارم ...

راستی بالاخره کوچه مون هم آسفالت شد ... !!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)