دیشب ...
دیشب بعد اینکه سما جون رو از کلاس نقاشی _ 6 امین جلسه _ برگشتیم رفتیم یه سر پیش عمو حمید
آقا احوال بپرسیم من و سما جون ... ساینا جون واسش یه کتابچه نخ جادویی فرستاده بود که از دیشب
داریم با هم بازی میکنیم ... برگشت خاله مریم رو دیدیم , با هم رفتیم خونه سالاد ماکارونی درست
کردیم و بابایی و مامانی و دایی و خانمش هم اومدن بیرون هوا عالی بود نشستیم تو حیاط
بالاخره شیفتای آقا جان هم مشخص شد دوباره شیفتای پشت هم ...
مسافرت بهم خورد ... و با این اوضاع اصلا نمیشه برنامه ای واسه تابستون بچینیم ...
زهرا مشغول آزمونا فردا علوم داره و تا 8 ام باید برن مدرسه ...
الانم داره میره کلاس بسکت ... سما جون داره پویا می بینه ... پت و مت ... و داره تمرینات آموزشگاه رو
trace میکنه ...حرف T رو هم یاد گرفته ...
بالاخره استندهای فرفورژه اماده شد و فکر کنم آقا جان الان آوردنشون برم ببینم نت بعد ... (:
دوستتون داریم عزیزان