خاله واقعی ............. چه حالی میده (:
و اما خبر جدیدی که روحیه منو عوض کرد اینکه بالاخره خاله واقعی میشم (: به تعداد ان بار خاله شدم ولی همه سببی بوده (: کسایی که خیلی دوستشون دارم و به اندازه یه خواهر زاده واقعی برام عزیزن
اما خاله واقعی شدن هم حالی داره بالاخره خاله محبوبه قراره واسه ما یه دخترخاله بیاره البته این سونوگرافی زودتر از موعد دخترای منه که هنوز تو هفته هشت بارداری دارن واسه خاله جون تعیین تکلیف میکنن
سما : سلام خاله نی نی تون هنوز بیدار نشده
زهرا : خاله دختر خاله ام خوبه
امیدوارم هم خاله جون و هم نی نی هر دوشون سالم باشن هر چی که باشه موهبت الهیِ
چند روز تعطیلی ، پنج شنبه رفتیم ناهار خونه بی بی جون عمه اعظم هم اومده بودن و کلی با بچه ها بازی کردین
جمعه هم ظهر بردیمتون پارک کودک و کلی حال کردین خیلی بهتون خوش گذشت
زهرا جون مشغول حفظ قران و رسیدگی به امور روزمره مدرسه امروز هم تو مدرسه آش درست کرده بودین
سما جون هم که مشغول آموزشگاه و نقاشیت خیلی پیشرفت کرده امروز هم رنگ انگشتی هات رو گرفته بودی و با خوشحالی اومدی گفتی مامان postman واسم جایزه آورده و بعدش که آبجی از مدرسه رسید
با آبجی نشستین به رنگ آمیزی به پیشنهاد مربی کانون در هنگام خرید رنگها سه رنگ اصلی رو واست خریدم و تو امروز کشف کردی که زرد و آّبی میشه سبز(:
چند روز پیش از آموزشگاه آقاجان میان دنبالت با هم میرین مرکزآقای دکتر همکار آقا جان ازت میخوان شعر رین بوو رو واسشون بخونی و تو میگی :
- چرا شعرت رو برای آقای دکتر نخوندی
-چون زبونم رو تو مهد جا گذاشتم
- پس چرا الان داری خرف میزنی !!!
- آخه با زبون دیگه دارم حرف میزنم !! مگه نمیدونین من 8 تا زبون دارم
-
الان هم دیگه نقاشیتون رو کشیدین و میگی مامان کافیه دیگه باشه واسه بعد (: داری کتاب چیچیل رو واسه خودت میخونی با اعتماد به نفسی هم میخونی !!