این روزها ...
پنج شنبه هفته گذشته رفتیم بیرجند واسه کلاس زهرا جون و آقا جان هوا به شدت سرد بود و از خوسف که زدیم بیرون هوا برفی شد منظره های بسیار زیبا و دل انگیز از برف واسه ما که تو طبس هر نیم قرن یه برف میبینیم بسیار جذاب بودجای سما جون خالی که عاشق برف بازیه ): آخه چون سرد بود نبردیمش
کلاس طبق معمول برگذار شد و استاد مالکی از روند پیشرفت زهرا حسابی راضی بودن
جمعه رو تو خونه موندیم و به کارهای عقب افتاده رسیدگی کردیم و ...
اما سما جون :چند روزی رو سرما خورده بودی و من ترجیح دادم آموزشگاه نبرمت تو خونه موندی چون به شدت سرفه میزدی روز شنبه هم قبراق و سرحال رفتی گرچه میگفتی من تو خونه بمونم بهتره آخه مریضم (: اما تا بهت گفتم میس نسرین و بچه ها منتظرن زودی آماده شدی
دیروز هم جلسه بود که راجع به سه ماهه دوم صحبت کردیم و فردا جشن ترم 2 تون هستش پری 1 تمام میشه و وارد پری 2 فونیکس میشی رنگ آمیزیت کلی تغییر کرده دائم دفتر نقاشیت جلوتِ و داری رنگ میزنی یا نقاشی میکنی به بلاک های چوبیت بیشتر علاقه نشون میدی و دائم خونه میسازی و میگی ازم عکس بگیرین از اون جایی که خیلی دوست نداری راجع به آموزش تو مهد ازت سؤال یشه ما هم بهت گیر نمیدیم و خودت هر موقع بخوای میگی کلمات ، جملات ، مکالمه و ....
مثل دیروز که خودت به طور ناگهانی شعر rianbow رو خوندی و ما لذت بردیم
و اما فردا هم جشن پایان ترمتون هست که گفتن واستون هدیه بگیریم و من قصد دارم برات رنگ انگشتی بگیرم
تو این حال گیری پروژه پایان نامه چند روز پیش یه خبر بسیار خوش بهمون رسید که من از شنیدنش کلی لذت بردم و حسابی انرژی گرفتم که تا چند وقت دیگه بطور رسمی اعلامش میکنم (: