10 سال و 10 ماه و 10 روز ... روز پزشک

امروز یعنی دیروز روز بزرگداشت مقام پزشک بود ... این روز رو اول به همسر عزیزم بعد به همه اونایی که با جون و دل به بهبود بیماراشون می پردازن تبریک فراوون میگم ... از صبح اینقدر درد دندون امونم رو بریده بود که حال نداشتم بیام اینجا ... طفلی عمو ... همون اول وقت به منشی شون گفته بودن زنگ بزنه ... گفتم شب میام که خیالم از بابت شما دوتا راحت باشه ... فعلا عصب کشی شد تا ببینیم دردش چطور میشه ...

روزها داره به سرعت میگذره منم و انبوهی از کارهایی که باید انجام بدم و برنامه هایی که باید بریزم وووووووووووو ): نمیدونم چرا اینقدر وقت کم میارم ... شکررررررررررر

چهارشنبه5/29 هفته گذشته وقت کلاس پیانو داشتی ... به اتفاق آقا جان راهی بیرجند شدیم بعد دیهوک به لطف الطاف بیکرانی که همیشه خدای خوبم بهمون داشته از یه حادثه به سلامت گذر کردیم ... لاستیک ماشین با سرعت 120 کیلومتر ترکید و بابایی خوب تونست ماشین رو کنترل کنه ووووو .... شکرررررررررررررررر

کلاسهاتون همچنان ادامه داره روزهای فرد ژیمناستیک که کلی مربی تون از هردوتون راضی هستن ... بدن هر دو تون کلی انعطاف پذیر شده ... واسه کلاس اسکیت هم کارهایی کردم و استارتش رو گذاشتم بعد مسافرت بزنیم ... ایشالا .... ولی صدحیف که به خاطر خانه اسکیت فعلا باشگاه یه ساله در اجاره اوناست و کلاسای بسکتت تون تعطیل شده کلی امشب با خانم م صحبت کردم ازشون خواستم به هر قیمتی هست راه بندازن و ایشون هم قول داد پیگیر باشه خودمم احتمالا برم اداره ورزش صحبت کنم ... اینم مزایای شهرمونه دیگه ...!!!!!!!!

کلاس مکالمه شکوه رو میری اما کلاس ترمیک خودت رو این ترم ترجیح دادم با توجه به مسافرتهایی که در پیش داشتیم خصوصی بگذرونی که صبح بعد کلاس ژیمناستیک میبرمت ... سما جونم که کلاسش موکول شده به اول مهر خودش تو خونه تمرین میکنه و حرف میزنه ... گاهی بلز تو رو برمیداره با کتابای من واسه خودش آهنگ میزنه ... قربونش برم ... یه مسافرت چهار روزه هم به کرمان داشتیم که خوش گذشت و خوب بود من و تو مامانی و سما با قطار کلی ذوق داشتین ... خوشحالم که مسافرت با قطار رو هم تجربه کردین

دیگه اینکه امروز 10سال و 10 ماه و 10 روزه شدی تبریک میگمممممممممممم ... عزیزم همیشه سلامت باشی و شاداب ... به وجود هردوتون افتخار میکنم ... و خدا رو به خاطر داشتن تون شاکرمممممممممم

دوستتون دارم *-: