سما جون سما جون ، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
زهرا جون زهرا جون ، تا این لحظه: 20 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

روزمره های دخترانم

ادامه مشهد ...

1393/5/16 14:44
نویسنده : ملیحه
97 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه عصر رفتیم سمت آزاد شهر و یکم خرید کردیم و خیابون گردی ... شنبه صبح 11 ام رفتیم که با آقاجان یه مرکز رادیوگرافی دندون پیدا کنیم واسه opg , cb ct دندونم که اگه فرصت بشه بریم پیش عمو جواد واسه ایمپلنت ... تو راه از بیمارستان زنگ زدن و گفتن دستگاه خراب شده و نوبت دوم اسکن بی بی جون موکول شده به بعد از درست شدن دستگاه ... خلاصه بعد کلی پرس و جو کردن یه مرکز پیدا کردیم و کارم رو انجام دادم و قرار شد عصر بریم ریپورتش رو بگیریم .... دیگه ظهر شده بود برگشتیم سمت خونه ... بهتون قول داده بودم ببرمتون موجهای آبی ...رسیدیم خونه عمه جون نماز و بدون ناهار زدیم بیرون واسه موجهای آبی ترجیح دادم با شکم پر نریم اونجا ... بعد نیم ساعت رسیدیم خوشبختانه هنو خلوت بود بلیط گرفتیم و رفتیم داخل حدود 2 بود ... سما جون رو بردیم قسمت کودکان و من و زهرا جون و مهنا جون هم رفتیم سمت بازیها ... یو ... تورنادو...چرخشی ووو ... شد نزدیک 5 رفتیم یه نوشیدنی خوردیم و رفتیم واسه تسویه خروج ... در کل خوب بود خوش موقع رفتیم خیلی شلوغ نبود ... اما من که به کلر حساسم واقعا اذیت شدم ... سوزش پوست بدنم ... اما خوب در عوض وقتی ذوق سما و تو رو میدیدم لذت میبردم ... حدود 5 آقا جان اومدن دنبالمون ... اول تو مسیر برگشت رفتیم جواب  رادیوگرافی دندونم رو گرفتیم رفتیم سمت خونه رسیدیم اذون شده بود ... سما مشغول پوشیدن کفشهای جدیدی که از آزاد شهر گرفته بود شد . که یهو فهمیدیم فروشنده کفشها رو عوضی داده ... با عمه جون سریع رفتیم تعویض اش کردیم و برگشتیم ... شام خوردیم و رفتیم به سمت الماس شرق اما متأسفانه اکثر مغازه هاش بسته بودن ... بیشتر رفتیم که شما دوتا از سرزمین عجایب اش استفاده کنین که نشد ... دیگه پذیرش نداشتن .... چون بی بی جون خسته بودن من فقط یکی دو تا سوغات واسه فرناز و رایان  و یه پیرهن واسه سما  جون خریدم و برگشتیم ... صبح یه شنبه هم آخرین زیارت رو با بی بی جون رفتیم و آماده شدیم واسه برگشت ، بی بی جون موندن و ما حدود 12 از مشهد زدیم بیرون ... سفر چند روزه پر باری بود کلی بهتون با وجود صالح جون و مهنا  جون خوش گذشت برگشت هم شما دوتا هم مهنا جون کلی دیپرس بودین ... اما خوب دیگه باید برمیگشتیم ....

به امید سفرای بعدی ...خدایاااااااا شکرتتتتتت

پسندها (1)

نظرات (0)