وقایع ...

از دیروز چند صد بار اومدم اینجا ... صفحه ارسال مطلب دائم ارور میداد ... ای بابا از دست این تکنولوژی ...

چند روزِ که یه عضو جدید به جمع مون اضافه شده ... فکرای بد بد نکنین (: ... خاله مریم بالاخره مرخصی اش تموم شد و باید می رفت سر ِ کار ازش خواستم فعلا فرناز رو بیاره پیش من تا عمو از درس و دانشگاه خلاص بشن ... الان چند روزِ حدود 10 میرم دنبالش و میارمش خونه هنوز خوب شیشه نمیخوره و واسه غذا هم بد قلقی میکنه ... اما بالاخره عادت میکنه .... مامان کارمند که داشته باشی به همه شرایط باید عادت کنی ... زهرا جون کلاس مکالمه اش شروع شده و از این هفته استارتش خورده ... خلاصه که روزای زوج کلاسای ورزشی ... روزای فرد زبان ... و صیح هم کانون میری ... فعلا مشغولی تا ببینیم چی میشه ... هماهنگ کردیم و دیروز رفتیم واسه کلاسِ ات .... استاد دیگه معتقدن که باید تو یک سال آینده پیانو رو از دیچیتال به آگوستیک ارتقا بدیم ... تا ببینیم شرایط چه جور میشه ... دیشب جنازه بودم تا رسیدیم مسواک زدم و بیهوش شدم ... در طول روز با وجود کلاسای شما و شیفتای آقا جان و ...  به هیچ استراحتی اضافه ای نمیرسم ... اما وقتی حتی یه کوچولو پیشرفت تو کارای شما دوتا میبینم حسابی انرژی میگیرم ...

بالاخره آقا جون طاقت نیاوردن و یه ربع ساعتی میشه بیدارتون کردن ... برم برم که هر دوتون داد گرسنگی میزنین ... سفره رو پهن کردین و منتظر ...

بوس تا بعددددددددد ....